عاغا یه دبیر شیمی دوره پش دانشگاهی داشتیم (اقای روحانی یادش بخیر)واسمون خاطره تعریف میکرد میگفت:
یه پسر عمهء "احمد" نامی داشتیم که خیلی با هم صمیمی بودیم،عاغا چند روز بود که از "احمد" خبری نبود،یه روز رفتم در خونشون،عمه درو باز کرد ازش پرسیدم: عمه احمد کجاست خبری ازش نیست؟
عمه گفت:عاغا احمد الان چند روزه رفته تو اتاقش از تو تختش هم پایین نمیاد؟؟
گفتم : واسه چی؟؟؟؟؟؟؟؟
میگه:یه تخم مرغ خریده روش خوابیده میگه میخوام ببینم تخم مرغه جوجه میشه!!!!!!!
...
من 0:
عمه ام (:
مامان تخم مرغه ):
پسر عمهء دبیر شیمیه ما داریم؟؟!!!!!